شعر ولادت امام حسين (ع)
چشم جبریل
تا پَرِ سوخته اش را سوی گهواره کشید…
و پر و بال گرفت و به سوی عرش پرید…
و ملائک همه دیدند که ممتاز شده است…
این سرافکندهٔ دیروز سرافراز شده است…
آرزوشان همه این شد که غلامش بشوند
یا کمی مونس یک لحظه کلامش بشوند
آرزوشان همه این شد که به او رو بزنند…
تا پر خود به تبرک به پر او بزنند
آرزوشان همه این شد که گنهکار شوند…
مدتی هم که شده راندهٔ دربار شوند…
بعد با بال شکسته به لیاقت برسند…
و سپس با پر فطرس به شفاعت برسند
چشم جبریل به گهواره ولی دوخته است
اشک می ریزد , انگار دلش سوخته است
زیر لب با خودش انگار سخن می گوید
فیضی از جانب گهوارهٔ او می جوید
این که پرسوخته از آن به شفایی برسد…
شود این سوخته دل هم به نوایی برسد؟
ناگهان منَّتی از محضر یزدان آمد
حسرتِ فیضِ از این خانه به پایان آمد…
با اجازه برو و بال بیفشان گاهی
کمک فاطمه گهواره بجنبان گاهی
سید علی احمدی