وارث کربلا
شمهای ترم از کودکیم تر شده است
زندگی نامه من داغ مکرر شده است
بدن لاغر و این قامت خم شاهد که
روزها با چه غم دل شکنی سرشده است
گاه میسوزم و گهگاه به خود میپیچم
سوختن ارث من از روضه مادر شده است
رد زنجیر و طناب است به دستم یعنی
خاطرم از سر بازار مکدر شده است
دم آخر همه اهل و عیالم هستند
شهر از ماتم این فاجعه محشر شده است
زهر امروز مرا از نفس انداخت ولی
قاتلم زهر نه یک علت دیگر شده است
بین بستر چقدر زار زدم وای حسین
روضه ها در نظرم خوب مصور شده است
باز انگار که با چشم خودم میبینم
زینت دوش نبی طعمه لشگر شده است
باز انگار که با چشم خودم میبینم
ته گودال گل فاطمه پرپر شده است
باز انگار که با چشم خودم میبینم
قسمت گردن او کندی خنجر شده است
باز انگار که با چشم خودم میبینم
نوک هر نیزه ای آماده ی یک سر شده است
باز انگار که با چشم خودم میبینم
غارت چادر و پوشیه ی خواهر شده است
باز انگار که با چشم خودم میبینم
درخیام نبوی قحطی معجرشده است
سوختم پای غم آن شه افتاده نفس
همدم هرسحرم خونه جگر بوده و بس
سید پوریا هاشمی