شعر اربعینشعر محرم و صفر
این خیل مشغول عزا
دارم غریب و آشنا را می شمارم
این خیل مشغول عزا را می شمارم
هی خواب می بینم پیاده در طریقش
درجاده دارم تیرها را می شمارم
دلتنگ مشهد می شوم هرگاه در راه
سربندهای یا رضا را می شمارم
اما خدارا شکر با انگشت هایم
جامانده های کربلا را می شمارم
پس سعی خودرا میکنم موکب به موکب
این مروه های با صفا را می شمارم
باعقل نه, من با جنون بی شمارم
این لشکر بی انتها را می شمارم
تسبیح من این است در طیِّ طریقش
هر صبح تاول های پا را می شمارم
آن قدر نزدیکم به اوکه دانه دانه
دارم نفس های خدا را می شمارم
هم کربلا هم نوکری هم اشک هم عشق
دارم فقط سود دعا را می شمارم
مهدی رحیمی زمستان