شعر مناجات با خدا

الهی العفو

دوری از آغوش تو جز دردسر چیزی نداشت
جاده ی بی عشق تو غیر از خطر چیزی نداشت

لذت عصیان گذشت و ذلت آن مانده است
معصیت جز بار حسرت بیشتر چیزی نداشت

آخر دست طلب از این و آن تحقیر بود
رو به خلق انداختن غیر از ضرر چیزی نداشت

من همانم که تمام روز عصیان کرده است
آنکه در پرونده اش وقت سحر چیزی نداشت

چشمهایم پر ولیکن کوله بارم خالی است
بنده ات غیر از همین چشمان تر چیزی نداشت

دست در دست کمان برد و نفس را حبس کرد
نانجیب انگار جز تیر سه پر چیزی نداشت

گریه اش تنها برای چند قطره آب بود
ورنه بحر جنگجویی این پسر چیزی نداشت

 محمود یوسفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا