رحمهٌ للعالمینی
عشقت میان سینۀ من پا گرفته
شکر خدا که چشم تو ما را گرفته
دریاب دلها را تو با گوشهنگاهی
حالا که کار عاشقی بالا گرفته
عمریست آقاجان دلم از دست رفته
پایین پای مرقدت مأوا گرفته
سرو رشید جنهالمأوای ارباب
ششگوشه هم با نور تو معنا گرفته
از کودکی آوارۀ کوی تو هستم
دست دلم را حضرت زهرا گرفته
مانند جدت رحمهٌ للعالمینی
حیف است دست خالی ما را نبینی
لطف تو را موج پریشان میشناسد
مهر تو را آیات باران میشناسد
عطر تو و پیراهنت را یوسف شهر!
کوچه به کوچه صبح کنعان میشناسد
اعجاز چشمان تو را آیه به آیه
آری دل تازه مسلمان میشناسد
کشف و کرامات نگاه روشنت را
خورشید در هر صبحگاهان میشناسد
خشم و خروش و هیبتت را بین میدان
هوهوی رعد و برق طوفان میشناسد
خورشید از شرم نگاهت رو گرفته
در ساحل نورانیات پهلو گرفته
بالاتر از حد تصورها کمالت
دل میبرد از اهل جنت هم خیالت
صبح ازل چشمان مبهوت ملائک
بودند شیدای تماشای جمالت
میجوشد از خاک قدمهای تو زمزم
کوثر شراب خانگی لایزالت
کی میشود با بالهای این چنینی
پرواز تا اوج شکوه بیمثالت
آنجا که بال جبرئیل آتش گرفته
بام نخست پر کشیدنهای بالت
خُلقاً و خَلقاً, منطقاً عین رسولی
دیگر چه گویم از تو و خوی و خصالت
وقتی که تکبیرت طنینانداز میشد
میگفت لیلا مادرت: شیرم حلالت
میریزد از عطر نگاهت یاس, آقا
تنها تویی همقامت عباس, آقا
هر صبح بر لب نغمۀ تکبیر داری
تو آفتابی, صبح عالمگیر داری
با حلقههای گیسوی پر پیچ و تابت
صد کاروان دل در تب زنجیر داری
از لهجهات عطر خدا میبارد آقا
هر گاه بر لب نغمۀ تکبیر داری
از میمنه تا میسره میپاشد از هم
وقتی که در دستان خود شمشیر داری
باید برایت ذوالفقاری دست و پا کرد
حیدر شدی و هیبتی چون شیر داری
از هیبت چشم تو دشمن میگریزد
پلکی بزن تا عالمی بر هم بریزد
حالا که خاکم را سرشته دستهایت
بگذار تا باشم همیشه خاک پایت
بال و پری میخواهم امشب از تو آقا
تا که تمام عمر باشم در هوایت
آه ای اذانگوی سحرهای مدینه
یاد نبی را زنده میسازد صدایت
ای آفتاب کربلای حضرت عشق
بگذار باشم زائر پایین پایت
عمریست از مهر تو در دل توشه دارم
شوق طواف مرقد ششگوشه دارم
یوسف رحیمی