شعر شهادت اميرالمومنين (ع)

غربت زینب (س)

 نیست مادر تا ببیند اشکهای جاری ام

نیست تا اینکه دهد آن مهرباندلداری ام

می رود از حال و خواب از چشمهایممی رود

خاطرات دردناکی دارم از بیداری ام

روزگاری مادر و حالا پدر شد رفتنی

غم همیشه با من است و می کندغمخواری ام

میهمان خانه ام را کوفه از دستمگرفت

تا ابد شرمنده ام کرده استمهمانداری ام

من بدم می آید از این کوچه هایچشم تنگ

سخت باشد در چنین وضعی امانت داریام

بعد تو کوفه به من بی احترامی میکند

نیست یک محرم نماید در غریبی یاریام

بیست سالِ بعد هم باشد سرم رابشکنم

تا بیاید باز بوی تو زخون جاری ام

دختر تو باشم و بی پرده باشدمحملم

تو بگو آیا سزاوار چنین آزاری ام

خطبه می خوانم ولی با غیرت لحنشما

آن زمانی که بیایم پابه پای قاریام

گر ابالفضلت برم باشد خیالم راحتاست

کوفه می داند که ناموس چنینسرداری ام

من خودم معجر رسان دختران حیدرم

کور خواهد شد نخواهد دید دشمن,خواری ام

جواد حیدری

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا