عمری فقط چشم ترش آمد به یادت
در تشنگی آب آورش آمد به یادت
وقتی جوانت پیش چشمت راه میرفت
آری وداع اکبرش آمد به یادت
پس از گلویت آب خوش پائین نرفته-
با دیدن آب،اصغرش آمد به یادت
قطعأ صدای پای هر اسبی که آمد
سم ستور و پیکرش آمد به یادت
با دیدن هر ساربانی در سفرها
انگشت با انگشترش آمد به یادت
وقتی کسی نان در تنور خانه میپخت
راس پر از خاکسترش آمد به یادت
هر روز هنگام غذا خوردن یقینأ
ضعف رقیه دخترش آمد به یادت
این لحظه ی آخر که اطرافت شلوغ است
شاه و وداع آخرش آمد به یادت
کردی وصیت در منا روضه بگیرند
از بسکه اشک خواهرش آمد به یادت
محسن صرامی