خون می خورد چشمترش خونبار می بیند
او زندگی را چشم تر بر یار می بیند
انگار یاد تشنگی شاه افتاده
دارد همه دور و برش را تار می بیند
شاید به جسم حضرت عباس می گرید
هر جا به چشم خویشتن نیزار می بیند
یاد رقیه سوخته،، تب کرده هر وقتی
یک گوشه از راه عبورش خار می بیند
می پرسد آیا آب دادی گوسفندی را
می پرسد و می گرید و آزار می بیند
یک عمر می گرید ولی مردم نمی فهمند
آقا چه داغی را سر بازار می بیند
حسین واعظی