شعر شهادت حضرت زهرا (س)

مادر

خدا سرشته ترا مادر پدر باشی
از این جهان پر از غم، همیشه سر باشی

خدا سرشته گلِت را فقط برای همین
که روشنایی چشم پیامبر باشی

تو روح پیکر من نه، که خون رگهامی
خدانکرده نمی خواستم جگر باشی

چقدر ناله زدی دخترم پس از هجرم
قرار بود بسازی، نه در به در باشی

خرابتر نکن اینگونه بیت الاحزان را
نبینمت که چو چشمان ابر، تر باشی

چو ابر هم که شوی بهتر است از اینکه
از آفتاب، هم آتش گرفته تر باشی

نبینمت که پر از گرد و خاک باشی و
به زیر منّت یک مُشت رهگذر باشی

کنایه ها همه بیرون ز شهر بردندت
نخواستی که تو هم مثل شهر، کر باشی

چقدر دردسرت می دهند این مردم
هنوز مانده کلافه ز درد سر باشی

قرار بوده که رخسار تو کبود شود
قرار بوده که زخمی میخ در باشی

قرار بوده که پهلوی تو شکسته شود
قرار بوده کمی دست بر کمر باشی

قرار بوده که آتش به سوی تو بکشد
قرار بوده برای علی سپر باشی

عزیز جان پیمبر برای تو زود است
گلایه مند از این عمر مختصر باشی

هزار حرف نگفته هنوز مانده ولی
دوباره گریه نکن فاطمه به جان علی

رضا دین پرور

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا