شعر شهادت حضرت علی اكبر (ع)

ولدی علی

پدری پیر شده بر سر نعش پسرش
محتضرشدبه خدا وای چه آیدبه سرش

صد و یک دانه تسبیح حسین ریخت زمین
اربا اربا شد و پاشید تمام جگرش

نا مرتب شده این خوش قد و بالای حرم
بس که از روی حسد دشمن او زد نظرش

همه از بغض علی بر تن و پهلوش زدن
می زدن با دم شمشیر و سنان و تبرش

به خدا آینه احمد و زهرا و علیست
این جوانی که لبش ترشده ازخون سرش

تا تسلی بدهند داغ علی را به پدر
کوفیان هلهله کردند بخدا دور و برش

عمه اش آمده از سمت حرم واويلا
عمه اش آمده با گریه و چشمان ترش

زینبی را که ملک محرم اسرار نبود
حال افتاده در این خیل حرامی گذرش

برسانید جوانان حرم را که برند
جسم صد چاک علی و پدر محتضرش

زانویش خم شده این پیر جوان مرده ولی
بعد از این کاش بلایی نکند خم کمرش

رنگ رخساره او رفت و کمر هم پیچید
تا شنید بانگ اخا، ادرک اخای قمرش

محمدرستمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا