زمزمی می جوشد از چشمانِ من بی اختیار
خسته ام دلواپسم جانانِ من بی اختیار
دیده وا کن تا ببینی هر طرف بزمی بپاست
موجِ بارانند این طفلانِ من بی اختیار
کندنِ دل ، کار دشواری ست در حّدِ محال
در تلاطم شد دلِ نالانِ من بی اختیار
سایه ات را کم نکن ، بعداز تو ای ختم رسل
در هم و برهم شود دورانِ من بی اختیار
کینه ها از مرتضی آتشفشانی می شود
می شود تنها شه مردانِ من بی اختیار
یک دعایی کن پس از تو دخترت راهی شود
یک دعایی کن رسد پایانِ من بی اختیار
می زنم خود را به آب و آتش و دیوار ودر
تا مگر گیرد اجل این جانِ من بی اختیار
پای حیدر جانشینت ، جان چه باشد ای پدر
کیست تا گیرد سر و سامانِ من بی اختیار
دیدنِ حیدر ، حسن حتّی حسین بغض آور است
بی امان شد دیده ی گریانِ من بی اختیار
محسن راحت حق