فریاد زنم حُب اش را
گفتن از فاطمه یک عمر زمان می خواهد
صاحبان سخن از کل جهان می خواهد
حقش این است که فریاد زنم حُب اش را
حب او واجب عینی است ، اذان می خواهد
گره کار دلم کور شد و فهمیدم…
ذکر یا فاطمه ، یا فاطمه جان می خواهد
باید از غصه ی او آه کشد ، گریه کند
هرکسی اذن ورودی به جنان می خواهد
روضه ی فاطمه را مرد نمی فهمد که
روضه اش مجلس مخصوص زنان می خواهد
کار ما نیست بگوییم غم زهرا را
او هزاران ملَکِ مرثیه خوان می خواهد
که بگویند چه آمد به سر مادرمان
کل عالم بشود در به در مادرمان
روضه خوان کاش بگوید چه کسی در کوچه
آتش انداخته بر بال و پر مادرمان
آه… جا دارد اگر عالم و آدم بشود
همه قربان دل شعله ور مادرمان
گوش عالم نشینده است به جانسوزی آن
ناله ی بی رمقِ پشتِ درِ مادرمان
آن قدَر غربت زهرا و علی اوج گرفت
نتوانست بماند ، پسرِ مادرمان
پسرش رفت که از غصه ی پرپر شدنش
دو سه ماهی است شده خون ، جگرِ مادرمان
دو سه ماهی است که او قدر جهان غم دارد
چشم او اشک به اندازه ی عالم دارد
دو سه ماهی است علی در وسط خانه ی خود
جای کوثر ، دو سه تا چشمه ی زمزم دارد
بچه هایش همه گریان و پریشان اما…
حسنش چند برابر غم و ماتم دارد
گوشه ی خانه نشسته است به خود می گوید
این مدینه چقَدَر مردِ خدا کم دارد
یک نفر نیست عیادت کند از مادرِ ما
اصلا این شهر ، زنِ مومنه ای هم دارد؟
دلمان تنگ پیمبر شده و می دانیم
بعد او شهر نبی ، غصه دمادم دارد
این جماعت که به زهرا و علی تاخته اند
در حقیقت همه ی قائله را باخته اند
پوریا باقری