غروب بی تو بودن را خودت بانو تصور کن
نگاه حسرت من را خودت بانو تصور کن
کنارم باش تا آخر، فلانی داشت می خندید
غرور تلخ دشمن را خودت بانو تصور کن
تصور کن علی را در میان بغض این خانه
سکوت میخ و آهن را خودت بانو تصور کن
تصور کن علی را در میان پچ پچ مردم
نگاه شور رهزن را خودت بانو تصور کن
حسینت نیمه شبها آب می خوهد،در این حالت
علی شیرافکن را خودت بانو تصور کن
بهم می ریزد این خانه ، حسن دق می کند زهرا
و شادی های آن زن را خودت بانو تصور کن
علی ماندست و ردّ خون کوچه،چشم ما روشن
و این حیدر شکستن را خودت بانو تصور کن
احمد شاکری