بای ذنب قتلت
این چـند وقتی که تـنم از کار مـانده
بر شانه ات ای فضه خیلی بار مانده
شرمنده ام دیگر دعا کن که بمیرم
آقـای من بعد از پیـمبر خوار مانده
فـضه دوباره سر بزن زینب نبیند
خونـم گمانم بر در و دیوار مانده!!
پیراهن تازه نیــاوردی مهــم نیست
که چند رشته نخ روی مسمار مانده
ناراحتم در خـانه ی خود رو گرفتم
روپــوش روی صـورتم ناچار مانده
طوری مرا پرتاب دستش زد به دیوار
از من همین چشمان خیس و تار مانده
مادر به قربانش حــســن از پا نیفتد؟
این چـند ماهه بــی غــذا بیدارمانده
پایین نمی آید تبم یک ساعـتی هست
دور سرم این پارچه ی نـمدار مانده
شب شد دوباره عشق زهرا دیر کرده
دنبال مـرهم کــوچه و بــازار مانده
خوب میشناسم پــهــلوان خیــبرمرا
پیشانی اش در حسرت دستار مانده
پر کرده ای از آب,ظرف هستی ام را
دستان مــن از شــدت آزار مانده
دل شوره دارم فضه از بازی تاریخ
سینه شکــستن در پی آزار مانده
حبیب نیازی