تا قیامت بنویسم اگر از پروانه
ندهم جز خبرى مختصر از پروانه
زندگى کردن عشاق تماما درس است
میشود یاد گرفت آنقدر از پروانه
آبرو را همه از برکت چیزى دارند
عارفان از سحر, اما سحر از پروانه
عالمى را نفس سوخته اى زنده کند
معجزه هیچ ندیدم مگر از پروانه
سوز معشوق به سوز دل عاشق نرسد
شمع هم سوخته, نه بیشتر از پروانه
عاشق آن است که معشوق فروشى نکند
هیچگه دل نبرد سیم و زر از پروانه
آنقدر وصل تو سوزنده تر از هجران است
که نمانده است نه بال و نه پر از پروانه
تا سحر سوختنش را به تماشا بنشین
تو فقط اول شب دل ببر از پروانه
جگر سوخته من خبرش پیچیده
چه بگیرى چه نگیرى خبر از پروانه
تا نفس هست مرا دور سرت میگردم
بیش ازین برنمی آید دگر از پروانه
پروبالى که نمانده ست برایم, اما
آنقدر هست بسازى سپر از پروانه
دل به آتش زدم و سعى خودم را کردم
دست تو باز نشد…درگذر از پروانه
نوبت شستن پروانه رسید و حالا
تازه فهمید چه میخواست در از پروانه
در همان مرحله ى سوختنش می مانم
تا قیامت بنویسم اگر از پروانه
علی اکبر لطیفیان