یا عزیزالله
از ریش سفیدم که خجالت نکشیدید
از جد شهیدم که خجالت نکشیدید
انگار نه انگار که من سبط رسولم
انگار نه انگار که فرزند بتولم
آتش زدهاید این حرمم را به چه حاجت
کردید هجوم از در و دیوار چه راحت
آرید مرا در وسط کوچه شبانه؟!
با پای برهنه دل خون اشک روانه؟!
اینسان نبریدم ز در خانه به کوچه
بیرون نکشیدم ز سر شانه به کوچه
عمامه سرم نیست، من ای قوم امامم
فحش و بد بیراه روا نیست مدامم
این بی ادبی ها بخدا نیست سزایم
بگذار که بردارم دستار و ردایم
حالا که چنین حرمت این پیر شکستید
دستان مرا از چه در این همهمه بستید
این پیر پیاده ست، به استر ننشینید
خود را همه سلطان و مرا خار نبینید
با آبرویم اینهمه بازی ننمائید
بر پیرهنم دست درازی ننمائید
پیش حرمم آبرویم ریخته شد، آه
با کرب و بلا روضه ام آمیخته شد، آه
در اوج بلا مونس چشمان ترم من
از عمۀ مظلومۀ خود ارث برم من
من گرچه اسیرم، خبر از شام بلا نیست
صد جور و جفا هست ولی سنگ جفا نیست
ناموس علی نیست در اینجا به نظاره
یک لحظه ندیدم به حرم معجرِ پاره
خلخال نبرده ست کسی از حرم من
چادر نکشند از حرم محترم من
من زمزمۀ خارجی از کس نشیندم
گودال نرفتم، به گلو نیزه ندیدم
تا تیغ نشان داد بمن دشمنِ خارم
آمد به هواخواهیِ من جد کُبارم
اینجا سر من را به سر نیزه نبستند
با چکمه روی سینه تنگم ننشستند
با خنجر خود حنجر من را نبریدند
با نیزۀ خود سینۀ من را ندریدند
مرکب به تنم دشمن رزّاز نرانده
هرگز بدنم زیر سم اسب نمانده
اهل حرمم هیچ نرفتند اسیری
در کوچه و بازار ندیدند حقیری
ای وای از آنروز که شد عمه دل آزار
گرداند عدو قافله را تا سر بازار
ای وای از آنروز که آن خصم به هیزی
میخواست بَرد عصمت ما را به کنیزی
محمود ژولیده