شعر ولادت امام باقر (ع)

نور امامت

می نویسم که هدایت شده ام
باز مرهون عنایت شده ام
می نویسم به دعای سجاد
مادح نور امامت شده ام

می نویسم که در اطراف حسین
کاتب بیتِ ولایت شده ام

وحی آمد که ز فاطر بنویس
وصفی از حضرت باقر بنویس

وصف کن آن مه لا یوصَف را
آن ز مخلوقِ خدا اَشرف را
بنگار اینکه نگاری از دور
می رسد لشگر صف در صف را
با سطورِ کلماتی زیبا
مدح کن کعبۀ صد یوسف را

او که از نسلِ پیمبر، نبوی است
وانکه از دودۀ حیدر، علوی است

می سزد شام و سحر یاد از او
می تَراود نفَسِ باد از او
چون برَد دستِ تَولّا بالا
عالَمی می شود امداد از او
ماه از او، مهر از او، عرش از او
خِلقتِ عالمِ ایجاد از او

کهکشان هدیه ای از چشمانش
طینت شیعه گِلِ دستانش

رحمت واسعه لطف قدمش
دانش و زهد نشان عَلمش
ز سجایای پیمبر کم نیست
خلق و خوی و نفَسِ محترمش
خود فریضه است برای همگان
مجد و تکریمِ حریمِ حرمش

کیست او زادۀ سجاد و حسین
ثمر زینتِ عباد و حسین

گوهر ناب همه رفتارش
دُر نایاب همه گفتارش
برترین الگوی رفتاری را
می توان یافت ز هر کردارش
سفرۀ جود و کرم، سفرۀ اوست
فوق ایثار ببین ایثارش

مظهر نیکی و احسان و وفاست
صدف جان، دُر دریای صفاست

او که خود جلوه ای از اسرار است
صاحب سِرّ همه ابرار است
شیوۀ زندگی اش زهرایی
مظهر بندگیِ دادار است
دوستدار همۀ مظلومان
دشمن ظالم و استکبار است

در ره یاری اسلام شتافت
علم را در همه ابعاد شکافت

که کند وصف، عباداتش را
نتوان شرح، مناجاتش را
از ولادت به لبش ذکر خدای
تا خدا داد ملاقاتش را
هر سحر دست دعایش بالاست
بنگر سفرۀ حاجاتش را

ناله چون بر در سبحان ببرد
حاجت خیل محبان ببرد

تا که هم صحبت سائل بشود
همنشینش سخن دل بشود
هر سرایی که قدم بگذارد
نور وحی است که نازل بشود
اِن یَکادِ نظرش چون برسد
سِحرِ ساحر همه باطل بشود

وَه عجب نور دو عینی دارد
نفسِ گرم حسینی دارد

کعبه دنبال وصالش الحق
قبلۀ کعبه جمالش الحق
چهره اش جلوۀ رستاخیز است
مصطفائیست خصالش الحق
به طواف حرمش هر کس رفت
کرد تکریم به آلش الحق

کیست باقر، عَلمِ آل الله
یادگار حرم ثارالله

هر که از کرب و بلا یاد کند
بی گمان باقرش امداد کند
ای خوش آن بنده که شد عبد حسین
وای از آن بنده که آزاد کند
هر که از جدِّ غریبش گوید
دلِ او را به صِله شاد کند

او همه درد و بلا را دیده
مقتلِ کرب و بلا را دیده

او ز گودال گذرها کرده
بر تنِ پاره نظرها کرده
دست در دستِ سه ساله عمه
گذر از خوف و خطرها کرده
تنِ بی رأسِ پدرها دیده
گریه بر داغ پسرها کرده

دیده او عمۀ بی معجر را
دیده بر نیزه،، هجده سر را

کوفه و خندۀ شامی دیده
دیدۀ هیزِ حرامی دیده
بر سر و صورت طفلان یتیم
سیلیِ دستِ نظامی دیده
غارتِ آبروی آل علی
غارتِ خیمه تمامی دیده

غم زندان و خرابه ای وای
بارشِ چشم ربابه ای وای

محمود ژولیده

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا