شعر شهادت حضرت ام البنين (س)

مادر

شجاع و با ادب… میخواست این زن بهترین باشد
علی می خواست بانویش همان امّ البنیــــن باشد

همان امّ البنینی که جـــواهر سازِ تاریــخ است
برایِ زینتِ دســــتِ خـــدا مثلِ نگیــــن باشد

علـی در فکــرِ فــردا بــود … در فکرِ مباداهــا
و قسمت بوده این : امّ البنین ، مردآفرین باشد

خدیجــه وار آرامــش دهد پیغمـــبرِ خود را
قــرارِ بی قـــراریِ امیــرالمؤمنیــــن باشــد

علی را دوست میدارد به زهرا عشق میوَرزد
و باید خانه ی مولا برایش دِلنشیــــن باشد

ادب دارد… خودش را فاطمه دیگر نمیخواند
از این بانو نباید انتظاری غیر از ایـــن باشد

ازاین بانو که هرلحظه به عبّاسِ خودش میگفت
حسینِ فاطمه از نسلِ ” ختمُ المُرسلیـــن ” باشد

به او هَرگز برادر نه … بگــو آقــا بگــو مــولا
همیشه دست بر سینه ، نگاهت بر زمین باشد

و شاید مادرش روزی تو را فرزندِ خود خواند
اگر جسمت کنــارِ علقمه قطعُ الیمیـــن باشد

ببینی مادری قامت کــمان آغـــوش وا کرده
اگرچه از خجالت چشم هایت شرمگین باشد

تو پایِ گریه های مادرش زهرا ، بمان شاید
که زهرا دستگیرت لحظه هایِ واپسین باشد

بیا فردایِ محشــر پیشِ زهرا روسپیدم کن
فدایِ قدّ و بالایت شود امّ البنیــن ، باشد ؟

ادب را شیر داد و … شیرمردش را ادب داد و
ادب یادِ عرب داد و از این پس نقطه چین باشد

 ابراهیم زمانی قم

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا