شعر شهادت اميرالمومنين (ع)
خورشید بی قرینه
برداشت سر ز سجده و در دَم سرش شکست
با ضربتی ، نمازِ مجسّم ، سرش شکست
از شرم ، سرخ شد به فلک صورت فلق
خورشید بی قرینه ی عالم سرش شکست
سر در نیام خویش فرو بُرد سَیفِ او
وقتی به تیغ زاده ی مُلجَم سرش شکست
پیشانی مقدّس او تا شکاف خورد
بین بهشت حضرت آدم سرش شکست
در عرش قلب حضرت زهرا کباب شد
وقتی قرار سینه ی خاتم سرش شکست
گیرم نمی رسید ندای “تهدّمت”
من خود به گوش خویش شنیدم، سرش شکست
پیوستگیِّ ابرویش از هم گُسسته شد
از بس به دست حادثه، مُحکَم سرش شکست
تکرارِ جاودانه ای از بوتراب بود
مردی که در حوالی عَلقَم سرش شکست
بعد از علی و مُسلمِ تنها ، در این دیار
تفسیرْگویِ سوره ی مریم*سرش شکست
محمّدقاسمی