قافله سالار رسید
باز چشمم به دری مانده ز خواب افتاده
دلم از فرط جنون در تب و تاب افتاده
کاسه در برکه ی مواج شراب افتاده
کار من باز به یک باده ی ناب افتاده
باز هم ذکر لب فاطمه یارب شده است
مرتضی محو در آیینه ی زینب شده است
بنویسید بیایند مسافرترها
مستها، دلشده ها، از همه جابرترها
بنویسید به عشق دلِ زائرترها
که بیایند طواف، از همه جابرترها
از دل عرش خدا، دلبر و دلدار رسید
کو حسین بن علی! قافله سالار رسید
چقدر عاطفه گنجانده خدا در خواهر
چه می آید بغل واژه ی محشر خواهر
گریه انداخته بر دیده ی مادر خواهر
چه صفایی است در این جشن برادر خواهر
مرتضا فخر به او کرده، به خود می نازد
فاطمه بر رخ او پوشیه می اندازد
ناز از حضرت زینب بود و کشته حسین
دست انداخته دور و بر انگشتِ حسین
وا شده بر همه عشاق، چنین مُشتِ حسین
تا که آمد همه گفتند حسین پُشتِ حسین
مثل یک روح میان دو بدن می مانند
پای هم بعد علی، بعد حسن می مانند
ز وقارش شده پای همه ی عالم سُست
شده از نور وجودش، دو سه خورشید درست
پشت ارباب در آمد ز همان روز نخست
دست از غیر حسین بن علی، شست که شست
پر جبریل امین هست، ولی راحت نیست
بغلی بودن این طفل، که بی حکمت نیست
گرهی را که خدا بست به دست زینب
مادّه تبصره اش هست به دست زینب
می شود روزی ما دست به دست زینب
خون اگر ریخت حلال است به دست زینب
کار عشق است چه ربطی به تو و من دارد
سر اگر نذر حسین است شکستن دارد
حرف از سر شد و سر شد شب زینب با سر
چقدر سخت گذشت آه چهل شب با سر
چقدر سنگ می آمد طرف لب با سر
چقدر گفت به دشمن که؛ مودب با سر!
روضه خوان ضجه زد و گفت در این مصرع آه
دم دروازه ی ساعات بگو بسم الله
چقدر خورد به آن زخمه ی روی سر، سنگ
دل سنگ آب شد از ضرب صدای هر سنگ
طی این مرحله شد سخت تر از صد فرسنگ
کاش یک بار نیاید طرف معجر، سنگ
از چپ و راست بلا بود که نازل می شد
نوبت بردن سر، جانب محمل می شد
قبله شد محمل و خم شد کمرِنیزه کمی
سر صدا کرد همانجا خبرِ نیزه کمی
دیده شد از پسِ آن پرده، سرِنیزه کمی
جگری سوخت خنک شد جگرِ نیزه کمی
ریخت خون از غم آن بانوی بی معجر، چوب
شد از آن واقعه شرمنده ی خونِ سر، چوب
رضا دین پرور