شعر مصائب اسارت شام
یا مظلوم
به روی رحل نیزه آنکه قرآن را نگه می داشت
دم دروازه دختر های گریان را نگه می داشت
خدا لعنت کند این شمر بدکردار را ، با پا
به زیر آفتاب ، مقتول عریان را نگه می داشت
غروب کربلا یادم نخواهد رفت ابن سعد
درون قتلگاه مرکب سواران را نگه می داشت
نسیم آمد برای اینکه پوشیده بمانی تو
به روی پیکرت خاک بیابان را نگه می داشت
سنان میخواست دربیاورد هر بار اشکم را
روی نی دستباف مادرمان را نگه می داشت
بگردم دور سقای حرم ؛ شرمنده اش هستم
سرش بر نی جلوی سنگ باران را نگه می داشت
مرا دق داد پاسبان بی ناموس شهر شام
میان جمع ناموس تو مردان را نگه می داشت
خدا مرگش دهد نَخّاسِ در صومعه را ؛ عمداََ..
..سر بازار طیف چشم هیزان را نگه می داشت
قرارم ، بی قرارم ، کاش دستان تو می آمد
درون سینه این قلب پریشان را نگه می داشت
محمد کیخسروی