سقا و مشک بی آب
اگر دست از سر لجبازیِ این آب بردارد
اگر از غم بپیچد در خودش هی تاب بردارد
تمام ماهیان منتظر , مایوس می میرند
اگر سقای تشنه مشک را بی آب بردارد
صدای گام هایش دشت را مبهوت خود کرده
مبادا دشمن دیوانه سر از خواب بردارد
اگر باد خبر چین عطر او را پر کند در دشت …؟
اگر که ابر, پرده از رخ مهتاب بردارد …؟
خدایا ! چشم هایش را بپوشان ! کینه ی این قوم
اگر تیرستم با نیت پرتاب بردارد …؟
اگر آن دست ها از پای افتادند و مشکش را
بخواهد بالبان تشنه ی بی تاب بردارد …؟
اگر چشمان زینب خون ببارد از غم عباس …؟
تمام خاک را این سیل بی پایاب بر دارد …؟
زبانم لال! …نه … ای ساغر خشکیده ! با ساقی
بگو چشم امیدش را ازین مرداب بردارد…
ولی برخاک افتاده ست مرد و منتظر مانده ست
تن جانداده اش را از زمین ارباب بردارد
ببین بعداز گذشت قرن ها در موزه ی تاریخ
کسی جرات نکرد این عکس را از قاب بردارد…
سودابه مهیجی
سلام با جازه لینک شدید
یا علی مدد
حدیث اشک :
سلام و عرض ادب
افتخار دادید تبادل لینک رو پذیرفتید …
یا علی مدد
سلام با جازه لینک شدید
یا علی مدد
حدیث اشک :
سلام و عرض ادب
افتخار دادید تبادل لینک رو پذیرفتید …
یا علی مدد
سلام اشعار بسیار زیبایی رو انتخاب میکنین آدم از خوندنشون سیر نمیشه!
سلام اشعار بسیار زیبایی رو انتخاب میکنین آدم از خوندنشون سیر نمیشه!