مظهر العجائب
به چه جلوهآورمت مگر، که تو مُظهِری و تو مُستَتر
که پر از تو عالم معتمر، که تهی ز درک تو سر به سر
سخنی بگو به ملاحتی، چه بلاغتی! چه فصاحتی
چه بگویم از تو مداحتی، که ندارد از تو کسی خبر
خبری نبود و تو بودهای، ز ازل دمی نغنودهای
چو خدا همیشه گشودهای، به ندیده دیدهی دیدهور
علی! ای توجّه ناگهان، دل ما ز واهمه وارهان
دو صباح اگر که در این جهان، همه غم شدی همه خونجگر
به گلو جراحت استخوان و خلیده خار به دیدگان
چه کشیدهای تو از این و آن، مگذر ز عالم و درگذر
به زمین فتنه شرر فکن، شجر از مراتع شر بکن
نمک از لب تو شکرشکن، نمکین ز نطق تو نیشکر
همه غازیان پر از دَها، ز ابهّت تو شهنشها
عجب است اگر اسداللّها نفتند جمله ز کر و فر
دو بنان از آن ید حیدری، شده بس به وقعه خیبری
که به سر برآوری آن دری، که گشوده شد به چهل نفر
به تو فتح یکتنه میمنه، زدهای به میسره یکتنه
به زمان سختی هیمنه، شده ذوالفقار تو چارهگر
شده بیت حق به تو متّسَق، شده مولد تو بماخلق
نه تو مفتخر به حریم حق، که حریم حق به تو مفتخر
تو خدا نهای و جدا نهای، که جدا ز ذات خدا نهای
تو مگر امام هدی نهای، به ذَوِی العقول و اُولِیالفِکَر؟
به ازل که گفته جهان بلی، دم حق ز فضل تو زد صلا
نه فقط بیان شده برملا، به غدیر قدر تو اینقَدَر
نه فقط ز فیض مجاورت شده مطمئن دل زائرت
که فروکشیده به خاطرت خلجان آدم بوالبشر
متخوّفیم و تویی رجا، متعوّذیم و تو ملتجا
متمسّکان تو قد نجی، متنفّران تو قد کفر
چه غمی که رامم و سرکشم، که ز شوقت آبم و آتشم
به “فمن یمت یرنی” خوشم چو رسی به بستر محتضر
من اگرچه خارم و گر خسی، به تو مفتخر شدهام بسی
حسبم کجا و کجا کسی که نسب رسانده به بدگهر
به فدای صبر و خموشیات، به فدای کیسهبهدوشیات
شدهام ز حلقهبهگوشیات، همه مشتهر همه معتبر
متطهّرا و مطهّرا! به شبم سپیدهدما برآ!
تو کجا حقیقت ماورا و چنین قصیده مختصر؟
کلمات نارس همچو من، نتواند آنکه در این سخن
بنویسد از تو ابالحسن! که فؤاد گفته دقیقتر:
“نه مراست قدرت آنکه دم، زنم از جلال تو” در عدم
زدهای به نطع قِدَم قدم، شدهای به نخل بقا ثمر
دل ما به رجعت دیگرت، شده مات عدل مکرّرت
بدمد مشارق انورت، به جمال مهدی منتظر
نگشوده لفظ دری دری، ز فضایل تو به دفتری
تو بگو چگونه؟ چه جوهری؟ بسراید از تو به شعر تر
مجید لشکری