شعر مدح و مناجات اميرالمومنين (ع)

مست ساقی

باده گاهی ز عنب هست و گهی از رطباست

این همان است که در روی تو لب روی لب است


دم کشیدند همه سبزدلان در هیئت

چای سادات اگر سبز نباشد عجب است

 

جام من هست کنون مثل دو تا عاشق مست

چشمم از باده ی رخساره تو لب به لب است

 

زلف در زلف و نگه در نگهند اهل نظر

رفتن و آمدن ما به برت شب به شب است


ابرویت حامی فرمان نگاهت شده اند

قتل ما را سر کویت سبب اندر سبب است


شکر فارس چو تجار برم سوی حجاز

فارسی شعر بخوانید که یارم عرب است


خَم ابروی تو انگار خُم وارونه است

فتحه و ضمه تماما طرب اندر طرب است


بوسه از دور دهم نیست اگر پای سفر

لب ارادت برساند چو قدم بی ادب است


تاک بنشان سر قبرم که مرا روز جزا

چشم امید شفاعت به دخیل عنب است

 

رنگ افشاندن ما فرصت ابراز نداشت

گرچه هر دیده که عاشق شده فرصت طلب است


ذوالفقار تو دو دم دارد و عیسی یک دم

پس اولوالعزم ز شمشیر تو یک دم عقب است


طفلک اشک چو سر کرد در این تر حالی

جای آنست که من جان دهم از سر حالی


تو اگر ذوق کنی رنگ فلک میریزد

کرک و پر از همه ی خیل ملک میریزد


تو اگر سیزده ماه رجب سبزه شوی

سیزده بار ز اعداد نمک میریزد


دلم از ریخت که افتاده دلم را تو نریز

خود به خود چینی ام از رد ترک میریزد


دهنت باده “الله معی” مینوشد

لب ما ساغر “الله معک” میریزد


ذوالفقار تو در آنجا که دهد جولانی

سر چنان ریزه شن از چشم الک میریزد


من خدا خواندمت از پینه ی پیشانی تو

طرح تکفیر مرا در دل شک میریزد

 

ما رسیدیم و بیا ز سر شاخ بچین

میوه ها را به لب حوض دل کاخ بچین


کن گسیل از پی این سیل سپاهی گاهی

سد معبر بنما بر سر راهی گاهی


من به ایوان طلای تو محک خواهم زد

زرگری نیست کند کفتر چاهی گاهی


در مناجات تو من نیز قد افراشته ام

می دمد بر لب یک چاه گیاهی گاهی


با همه روسیهی زینت رخسار توام

می شود خوبی رخ خال سیاهی گاهی


ظالم آن نیست که سر را بزند بهر گناه

سر زند شه به گدا روی گناهی گاهی


آه من رفت نجف تا که طواف تو کند

گردبادی شود از شوق تو آهی گاهی


در محیطی که کنی سجده به خود زاعجازت

بال جبریل بدک نیست به زیراندازت


من نه آنم که ز دربار تو سر بردارم

صنما کی ز قدوم تو گهر بردارم


اعتبار تو به من رفعت دیگر داده

می توانم که کلاهی ز قمر بردارم


دزد مضمون توام دست مرا گر بزنی

دست افتاده به آن دست دگر بردارم


شهر را پر کنم از مرحمت تازه تو

مثل خاشاک جهان را چو شرر بردارم


لن ترانی چو گذاری و ترانی گویی

کوه را با همه ضعف کمر بردارم


زتو ای شرح قیامت به کجا بگریزم

نشد از روز جزا بار سفر بردارم


ذوالفقار تو در آنجا که دهد شان نزول

سر محال است که دنبال سپر بردارم


جلوه آماده ی حسنیم که تکرار کنی

آنچه با آینه کردی به دیوار کنی

محمد سهرابی

 

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا