وقت سحر
سر زده اشک به کاشانه ی چشم تر ما
گریه این وقت سحر آمده پشت در ما
نوبت مستی سی روزهی عُشّاق رسید
پُر شد از باده ی روحانی تو ساغر ما
قفس نفس شکسته شد و آزاد شدیم
باز شد در طلب بام تو ، بال و پر ما
رمضان آمده از راه ، الهی العفو !
کاشکی چشم بپوشی تو ز شور و شر ما!
نَقل بخشندگی ات نُقل محافل شده است
بحث احسان تو گرم است سر منبر ما
کوه عُصیان مرا کاه حسابش کردی
بهترین تاجر عالم ، تویی! از منظر ما
گم شده کشتی ما در دل دریای گناه
ساحل امن تو شد آرزوی لنگر ما
عبد تنها شده را سخت در آغوش بگیر
چه کسی مانده مگر غیر تو دور و بر ما؟!
بی پناهیم ، پناهِ همهی ماست ، رضا!
آبرو داده خراسان به همه کشور ما
کارمان لنگ که شد ، فاطمه از راه رسید
گره از کار همه باز کند مادر ما
ما به قنبر شدنِ شخصِ علی ، معتبریم
ما سریم از همه تا هست علی سرور ما
رطب باغ علی ، لذت افطار گداست
دست و دلباز ترین مرد شده : حیدرِ ما
ذوالفقار پدرم را به گلویم بِکِشید
نذر تیغ دو دم شاه نجف شد ، سر ما!
ذکر افطارِ دمِ مغرب ما چیست ؟! حـسـین…
چه ترکها که نخورده است لب دلبر ما
نعل ها تکّه به تکّه بدنش را ، بُردند…
کاش زیر سم مرکب برود پیکر ما
بردیا محمدی