بینوا
بینوا دستش نگیری بینواتر میشود
این گدا را گر کنی طردش گداتر میشود
های و هوهای خطاکار از سر بیچارگی است
زود تحویلش نگیری بی حیاتر میشود
آن جوانی که جوانی داده از دست آمده
قامتم زیر گنه هر روز، تاتر میشود
سائلی یک لاقبا پشت در این خانه است
رد کنی او را اگر، یک لاقباتر میشود
دست و پا گم کرده ام، چون دست و پاگیرت شدم
گر نبخشی، بنده ات بی دست و پاتر میشود
دست خالی مرا زهرا تصدّق می کند
هرکه محتاجش شود، حاجت رواتر میشود
با بدی هایم کنار آمد فقط شخصِ علی
طفلِ شرمنده ز بابا دلرباتر میشود
جانِ من بیتابِ وادی السلامِ حیدر است
بین قبرم لطف مولا، برملاتر میشود
سفره را با گریه می چینند خوبانت ولی
سفره ات با روسیاهان باصفاتر میشود
من به استقبال ماه توبه رفتم با حسین
چون که با ارباب، آدم، باخداتر میشود
روزه داران! شاه، عطشان و گرسنه کُشته شد
پس بیادش نوکرِ او کم غذاتر میشود
با نوک سرنیزه ها بر روی جسمش می روند
آن لباس کهنه دارد نخ نماتر میشود
پیش مادر، بسکه می تازند مرکب ها بر او
استخوان سینه ی او جابجاتر میشود
ساربان کمتر بکِشِ انگشترش را نیمه شب
بند، بندِ دست او از هم جداتر میشود
رضا دین پرور