آهِ دل را در کنار مشک می ریزد رباب
پای گهواره نشسته اشک می ریزد رباب
سفره ی دل را برای کودکش وا می کند
با دو چشم خیس، او را هی تماشا می کند
باز هم بر دوش سقا دلنوازی می کنی
خواب دیدم با رقیه آب بازی میکنی
کاش این “امن یجیبِ” مادرت تاثیر داشت
کاش جای این همه غم، سینه هایم شیر داشت
جان تو ، خیمه به خیمه رفتم و گفتم که آب…
با دو چشم خیس به من گفتند: میبخشی رباب
مرتضی عابدینی