شعر اربعین
باز نشد
اربعین آمد و من ,کرب وبلا , باز نشد
من و یک بوسه ز درگاهشما باز نشد
همه از کرب و بلاخاطره دارند ولی
من و یک تجربه زینخاطره ها باز نشد
حسرت کرب و بلا در دلما عقده شده
اشکمان سیل شد و عقدهی ما باز نشد
گره عشق من و کرب وبلا کور شده
اربعین باز شد و اینگره ها باز نشد
چه کنم تا تو مرا کربو بلایت ببری
مُردم از بس که شنیدمبخدا “باز نشد”
ترسم این است که اینقصه به پایان نرسد
از من اصرار وّ ازسوی شما “باز نشد”
تا به کی صبر کنم پایقرار آن شب
بعد یک سال و چهلروز, بیا باز نشد
محمد هاشم مصطفوی
???