شعر شهادت حضرت علی اصغر (ع)
در اوج غریبی
گفتند که بابای تو تنها شده اصغر
در زیر غم و غصه قدش تا شده اصغر
پلکی بزن و چشم گشا تا که ببینی
چشم پدرت ساحل دریا شده اصغر
در اوج غریبی حسین گفت سکینه
از داخل خیمه که : پدر پا شده اصغر
بر منبر دستان پدر خوب نشان داد
مهر سند غربت مولا شده اصغر
ای کاش که می ماندو جوان می شدو داماد
تا اینکه بگویند که بابا شده اصغر
راس تو چگونه به سر نیزه نشسته؟
اندازۀ سر نیزه معما شده اصغر !؟
بر نیزه کنار سر عباس ببینید
شش ماهه دگر نیست,چه آقا شده اصغر
محسن مهدوی
سلام!
???چه شعر سوزناکی????
راستی منم آپم و منتظر چشم رنجه ی شما ?