ناگهان بازوی آب آور تو می ریزد

ناگهان بازوی آب آور تو می ریزد

مشک می ریزد و چشم تر تو می ریزد

مژه های تو خودش لشکری از طوفان است

تیر را چون بکشم لشکر تو می ریزد

آب رو

آن باده ای خوش است که نذر سبو شود

آن غصه ای خوش است که آه  گلو شود

 اصلا به یک دو قطره نباید بسنده کرد

آن چشمه,چشمه است,که یک روز”جو” شود

گمان نمی کنم

گمان نمی کنم این روح پیکرم باشد

تنی که مثله شده در برابرم باشد

بدن بدن کیست این چنین شده است؟

اگر خدای نکرده برادرم باشد …!

خواهر نداشتی…

خواهر نداشتی که به جای تو جان دهد

یا گرد وخاک پیرهنت را تکان دهد

از روی خاک حجره سر خاکی تو را

بر دارد وبه گوشه دامن مکان کند

مرهم

مرهم حریف زخم زبان ها نمی شود

اصلاً جگر که سوخت مداوا نمی شود

گریه مکن بهانه به دست کسی مده

باگریه هات هیچ مدارا نمی شود

نکندمنتظرمردن مایی آقا؟

غفلت از یار گرفتار شدن هم دارد

از شما دور شدن زار شدن هم دارد

هر که از چشم بیفتاد محلش ندهند

عبد آلوده شدن خار شدن هم دارد 

هوای مدینه

بازگرقته دلم برای مدینه

باز نشسته دلم به پای مدینه

شکر خدا عاشق دیار حبیبم

شکر خدا که شدم گدای مدینه

غلام زهرا (س)

مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا

 گاهی غبار جاده‌ی لیلا کنی مرا

کوچک همیشه دور ز لطف بزرگ نیست

قطره شدم که راهی دریا کنی مرا

بغض زندان

دستی رسید بال و پرم را کشید و رفت

از بال من شکسته ترین آفرید و رفت

خون گلوی زیر فشارم که تازه بود

با یک اشاره روی لباسم چکید و رفت

نسیمی از سر زلفت بهار دنیا شد

نسیمی از سر زلفت بهار دنیا شد
تو آمدی و امیدی به عشق پیدا شد
تو آمدی و خبر آمد از سرادق عرش
زمین برای همیشه پر از مسیحا شد

خطر دارد

                                                                 مرو که کوچه برای پرت خطر دارد

                                                                 مرو که رد شدن امروز دردسر دارد

                                                                   مگر نگفت خداوند خلقتت حتّی –

                                                              برای صورت تو برگ گل ضرر دارد؟

چادر تکانی

یک روز نه, دو روز نه, بلکه زمانی ست

رویم کبود اتفاقی ناگهانی ست

این رنگ نیلی با تعدّدهای لکّه

از مشتقات رنگ های ارغوانی ست

دکمه بازگشت به بالا