شعر ولادت امام حسن (ع)

همه فقیر تو هستند

نشسته ام بنویسم گدا گدا آقا

چقدرمحترم است این گدای با آقا

نشسته ام بنویسم حسن , کریم , کرم

مدینه ,سفره ی آقا , برو بیا , آقا

نشسته امبنویسم به جای العفوم

الهی یاحسن یا کریم یا آقا

تومهربانی ات از دستگیری ات پیداست

بگیر دستمرا هم تو را خدا آقا

دخیل هاینبسته شده زیاد شدند

چرا ضریحنداری ؟ چرا چرا آقا

 

تویی کریمکرم زاده , من گدا زاده

مرا خدابه تو داده تو را به من داده

 

همه فقیرتو هستند ما گدا ها هم

گدای لطفتو هستند خضر و موسی هم

سه بارزندگی ات را به این و آن دادی

هر آنچهداشته بودی و گیوه ات را هم

قسم بهایل و تبارت – قسم به طایفه ات

غلام قاسمو عبدالله توآم  با هم

عجیب نیستبگردد فرشته دور سرت

عجیب نیستبگردد علی و زهرا هم

من ازبهشت به سمت شما سفر کردم

که منبهشت بدون تو را نمی خواهم

 

بدون عشقمسلمان شدن نمی ارزد

بدون مهرتو انسان شدن نمی ارزد

 

ندیده اندافاضات آفتابت را

نخواندهاست کسی سطری از کتابت را

به دستهایگدایان فقط دعا دادند

به چشمهای تو دادند استجابت را

چرا غلامنداری ؟ مگر که  ما مردیم

نشسته ایمببینیم انتخابت را

توتکسواری حتی کسی شبیه حسین

عجیب نیستبگیرد اگر رکابت را

نه که نظرنخوری- نه – مدینه میمیرد

اگر کهدست علی وا کند نقابت را

 

نقاب خویشبیفکن مرا دچار کنی

نقاب خویشبیفکن که تار و مار کنی

 

نشسته امبنویسم که قامتت طوباست

نگات مثلعلی و صدات مثل خداست

نشسته امبنویسم علی است بابایت

نشسته امبنویسم که مادرت زهراست

نشسته امبنویسم هزار ای والله

هنوز همکه هنوز است پرچمت بالاست

سکوت کردیاما حسین شهر شدی

سکوت کردنتو کربلاست – عاشوراست

اگر کهجلوه نکردی همه کم آوردند

نبود دستتو آری خدا چنین میخواست

 

قرار بودکه در صلح – کربلا بشوی

سکوت پیشبگیری و لافتی بشوی

 

نشسته امبنویسم که سفره داری تو

همیشهبیشتر از حد انتظاری تو

به دست باکرمت می دهی کریمانه

به سائلانحسینت هر آنچه داری تو

تو نیمه یرمضانی ولی شب قدری

مرا بهدست خداوند می سپاری تو

اگر بناستبسوزم به هیزم فردا

قسم بهچادر زهرا نمی گذاری تو

نخواستم بنویسم ولی نفهمیدم

چطور شدکه نوشتم حرم نداری تو

نوشتم ازسر این کوچه رد مشو اما

نگاه کردمو دیدم چگونه داری تو …..

…. تلاشمیکنی از مادرت جدا نشوی

تلاشمیکنی او را حرم بیاری تو

میان کوچهبه دنبال توست مادر تو

میان کوچهبه دنبال گوشواره تو

 

مگر چهدیده ای از زندگیت سیر شدی

چقدر زودشکسته شدی و پیر شدی

علی اکبرلطیفیان

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا