آری اگرچه دست هجران بسته بالم را
بستم کنار مرقدت پای خیالم را
روزی که از داغ تو گریه میکنم خوبم
از وضع چشمم میتوان فهمید حالم را
آری اگرچه دست هجران بسته بالم را
بستم کنار مرقدت پای خیالم را
روزی که از داغ تو گریه میکنم خوبم
از وضع چشمم میتوان فهمید حالم را
اگر ستاره و خورشید و ماه تابنده است
تمام علتش این است بر درت بنده است
به دیده ی متکبر که آب رو ندهند
هرآنکه خاک در توست آبرومند است
دلم گرفته از این روزگار زجرآور
جهان که لطف ندارد بگو نجف چه خبر
تمام کون و مکان را اگر نگاه کنی
جز او کسی به نظرها نمیرسد به نظر
غمِ دلِ امّ بنینه غمت
روضه ی بازه چهره ی درهمت
خیلی عوض شدی عزیز دلم
منو حلال کن اگه نشناختمت
ظاهرا از ریا ابا دارم
باطنا ادعا…. ادا… دارم
کفر من هست حُبِ دیده شدن
شرم از روی انزوا دارم
چه ها رقم زده ای ای خدا برای حسن
که کوچه می شود امروز کربلای حسن
«خدا به خیر کند» گفته و ولی این بار
قرار نیست اجابت شود دعای حسن
همدست شد مسمار با دیوار ، با در
در بین دود و شعله گیر افتاد ، مادر
حال و هوای خانه یکباره عوض شد
افتاد روی مادر ما بی هوا در
دنیا اگر صفا داشت از دخت مصطفی داشت
این زندگیِ کوتاه بسیار ماجرا داشت
از غربتم همین بس ، در بین بی وفایان
تنها گذاشت من را آنکه به من وفا داشت
طوری شده خانه حسن هر بار می گرید
انگار همراهش در و دیوار می گرید
رازی میان سینه دارد که نمی گوید
هر وقت کوچه می رود بسیار می گرید
ماه چون ليل و نهارش می گذشت
چرخهء غم در مدارش می گذشت
آنکه عطرش عرش را پر کرده بود
زرد و پائیزی بهارش می گذشت
بعد از تماس دست تو با دست یخ کردم
افتاد اشک گرم تو بر گونه ی سردم
خورشید تو حالا شده رنگین کمان تو
سرخم… کبودم… سبزم و نیلی ام و زردم
استعانت گر کند ما را خدای فاطمه
سر می اندازیم محشر زیر پای فاطمه
یک گلوبندش سه تا بدبخت را خوشبخت کرد
هر که عاقل بود رفت و شد گدای فاطمه