لحظات شب قدر از نفس بارانند

لحظات شب قدر از نفس بارانند

برکاتند که جاری به سر انسانند

شب تقدیر و ملائک همه از منبرعرش

بر زمین آمده تا فجر تحیت خوانند

شرح اعطینا

واژه واژه به رقص آمده شعر

سر کشیده پیاله ای صهبا

قلم افتاد در هیاهوی

شعف و شور عالم بالا

پرچم انتقام

یک روز بساط ظلم برچیدنی است

از مشرق عشق نور تابیدنی است

با پرچم انتقام روزی که رسید

سیلی زدنِ به دومی دیدنی است

توحید شالچیان ناظر

شوق شیدایی

کهکشان داشت شوق شیدایی

چهشبی شد شبی تماشایی

بویکوثر گرفت ساغر و گشت

حالتمستی ام طهورایی

مادر طیّبات

السلام ای طلیعه ی انوار

مادر طیّبات و پاکی ها

اعتبار قنوت اهل زمین!

آسمانی ترین خاکی ها

امام زمان عج الله

بی عبورت کوچه ها بن بست دارد بی گمان

ظلم پشتش عده ای سرمست  دارد بی گمان

زرق و برقی شد تمام سادگی هایی که بود

مال دنیا بنده ای دربست دارد بی گمان

فاطمه از نفس افتاد…

سرخوش هستیم و هوایی به هوای غم تو
زندگی مبحث پوچی ست جدای غم تو

عطای دلبر

کم نیست گدا اگر کرم بسیار است

تا هست عطای دلبرم بسیار است

از سفره ی با برکت دستان کریم

هر قدر به خورجین ببرم بسیار است

کور شود چشم حسود

بنویسید ” حرم ” کورشود چشم حسود

بنویسید سر آرند ملائک به سجود

بنویسید که زیباست بدون گنبد

بنویسید که زیباست شبیه مشهد

قلمرو

مستی است شرح “حا”و “سین” و “یا” و “نون” , تو!

نفروشم از باغ محبت قدر یک جو

با خشت های روضه ها در وسعت عشق

عمریست در قلبم بنا کردی قلمرو

 توحید شالیچیان

 

ازدحام غریبی

در آن زمان که پی یک قرار میگردم

تویی که سنگ صبور شکیب میگردی

نبود باورم اصلا که تکسوار هستی

نبود باورم اصلا غریب میگردی

ناله ی أمّن یجیب

سحر دوباره امیدی است سوی بهبودی

ز جنس پر زدنی نو به سوی قلّه ی نور

پل گذر به روی درّه های تاریکیست

نوید مقصد سبزی به سمت صبح ظهور

دکمه بازگشت به بالا