خبر پیچید در شهر و جماعت را صدا میکرد
چه غوغایی به پا میکرد
خبر پیچید در بینِ مدینه کینهها را زیر و رو میکرد
دستها را خوب رو میکرد
حسن لطفی
کارت شده به جای تماشا گریستن
کارم شده به جای مداوا گریستن
تقسیم کردهایم در این خانه کار را
از تو نفس نفس زدن از ما گریستن
شب بود و از خونگریههایش ماه میسوخت
عکس علی در چاه بود و چاه میسوخت
تنهاست…، دارد میکشد آب، آب نه اشک
تا پیش زهرا آب هم در راه میسوخت
اصل اسماء خدا از قبل خلقت فاطمه است
فصل پیوند نبوت با امامت فاطمه است
هر کمالی از امامان از تجلیهای اوست
لطفها زهرا، کرم زهرا، محبت فاطمه است
یارب برسان بر سر او شاه نجف را
آن کس که نشان داد به ما راه نجف را
ای عشق بدم نفحهی درگاه نجف را
ای شوق ببین شعلهی جانکاه نجف را
به پریشانی هر زلف پریشان سوگند
به نفسهای لب خشک بیابان سوگند
به تب خاکِ ترکخوردهی سوزان سوگند
به نمک زار به هر تشنهی باران سوگند
هشت روز است که با درد مدارا دارد
کوهِ صبری که در این بسترِ غم جا دارد
هشت روز است که از زهر به خود میپیچد
هشت روز است که از مرگ تمنا دارد
زهر اُفتاده است بر جانت
تب و آتش شده است مهمانت
میفشاری زِ درد دندان را
میکِشی زانوان بیجان را
نشست روی زمین و بلند شد شاید
که مرهمی به جگر پارهها زند که نشد
کنار فاطمه پنجاه مرتبه اُفتاد
نشست نالهی یا مرتضی زند که نشد
دو زینبزاده میدان میروند از خیمهی زینب
دو شیری که کنار او کشیدند قد باهم
نرفته زینب اما میرود دنبالشان مولا
نرفت و جای زینب میدود با گریه زهرا هم
یک علی روی عبا و یک علی زیر عبا
خوب شد بر روی دوش خود عبا انداختم
تیر را بیرون کشیدم خِسخِسِ تو قطع شد
ای زبانبسته تو را من از صدا انداختم
ندیدم هرچی میگردم
یه دونه آشنا مادر
کسی اینجا حواسش نیست
به حال و روزِ ما مادر