شعر شهادت اهل بیت

مادرم زهرا

مبهوت مانده فلسفه از این کمال ها

ازلطف او گرفته زبان ها مجال ها

یک لحظه مصطفی و همان لحظه مرتضاست

یک جا ظهورکرده جمال و جلال ها

سردربغل گرفته

شمع وجود فاطمه سوسو گرفته است

شب با سکوت بغض علی خو گرفته است

آتش گرفت جان علی با شراره آه

وفتی که از ولی خدا رو گرفته است

نذرحضرت صدیقه (ع)


عجب آرامشی دارد تلاطم در دو چشمانت

سرش راماه بگذارد به صد خواهش به دامانت

زعرش کبریا با شوق می آید خدا وقتی

زمحرابت سحر پیچد به گوشش صوت قرآنت

به کارشان آمد

وقتی از کوچه نا امید شدند آتش و در به کارشان آمد

هرچه سیلی افاقه ای ننمود هیزم تر به کارشان آمد

ریسمان هست دست حیدر هست , این وسط آن غلاف کارش چیست

احتیاجی نبود اوّل کار  , دست آخر به کارشان آمد

فاطمه یعنی تمام حسن ها در یک نفر!

آه زینب جان در آغوشش کمی آهسته تر …

بر تن مادر نشانی هست از آغوش ِدر!

آن قدَر از خارها بربرگ گل رد مانده که –

بوسه ی باران ندارد روی بهـبودی اثـر

چه خوب می‌شد …

چه خوب می‌شد اگر ما بزرگتر بودیم

شبیه مادرمانی اور پدر بودیم

درون خانه نشستیم و رفت مادرمان

به جای مادرمان کاش پشت در بودیم

خاطره

نشسته بود کنار دری ترک خورده

دری زدوده آتش تمام لک خورده

   مرور خاطره ها را برای خود میکرد

به زخم قلب غریبه کمی نمک خورده

هنگام غسل دادن تو …

امشب خدا هم از محنت گریه می کند

با مرتضی کنار تنت گریه می کند

هنگام غسل دادن تو چشم همسرت

با خون زیر پیرهنت گریه می کند

احرام اشک فاطمیه

شکر می گویم خدا را چون که خوان فاطمه

باز هم گسترده شد بر شیعیان فاطمه

 

فاطمیّه آمد و دست مرا زهرا گرفت

تا که باشم چند روزی میهمان فاطمه

قدت خم است

فصلت رسیـدهای گل مـن بو گرفته ای

 دیگـر چـرا تـو دست , به پهلو گرفته ای؟

 

هنگام پا شدن به خـودت زحمتی نـده

 دوش حسـن که هست تـو زانو گرفته ای؟

مجموعه رباعیات و دوبیتی های فاطمیه (حسن فطرس)

حریم امن زهرا را شکستند

ز شاخه یاس مولا را شکستند

خدا داند که با این ظلم عظمی

دل پیغمبر ما را شکستند

هوای مادر …

دلم هوای شما کرده بی هوا مادر
که بیت بیت غزل می زند صدا: …. مادر

حروف شعر پر از عطر یاس میگردد
همین که ذهن قلم گوید از شما مادر

دکمه بازگشت به بالا