شعر شهادت اهل بیت

دستِ کریم ها

افتاده باز کار به دستِ کریم ها
مارانوشته اند گدا از قدیم ها
شانه زده به زلف کمندی نسیم ها
باید کشید نازِ نگاهِ یتیم ها

غیرت الله

می وزد باد گرم در صحرا
همه ی دشت گرم و سوزان است
یک پسر بچه از تبار حسن
چشم بر راه اذن میدان است

جانم حسن

افتاده باز کار به دستِ کریم ها
مارانوشته اند گدا از قدیم ها
شانه زده به زلف کمندی نسیم ها
باید کشید نازِ نگاهِ یتیم ها

مثل یک صاعقه

مثل یک صاعقه تکبیرِ حسن می‌آمد
یازده ساله ترین شیرِ حسن می‌آمد

بر تن از پیرهن خویش کفن ساخته است
او حسینیه‌ای از خشتِ حسن ساخته است

وَللهُ لا اُفارقُ عَمّی

در بند زلف او دل باد و نسیم هاست
تازه ترین شراب سبوی کریم هاست
او که طلایه دار خیام یتیم هاست
نذرِ”حسن” برای “حسین” از قدیم هاست

ای عزیز فاطمه

چون همه صحراییان مجنون شدند
پیش لیلا جملگی در خون شدند

شه روان شد بر منای عاشقی
تا کند بر پا بنای عاشقی

گل یاس پرپر

حین زدن،انداخت
یاسی خودش را روی نعش یاسمن انداخت

مانند پروانه
در شعله ها خود را به قصد سوختن انداخت

امیری حسین و نعم الامیر

آمد یکی در قالب جعفر به میدان
آن دیگری در هیبت حیدر به میدان

طاقت نمی‌آرد سپاه کوفه قطعا
زینب فرستاده دو تا لشکر به میدان

عزیز خواهر

مرا قابل نمی دانی و‌ یا اولاد خواهر را؟
قسم باید دهم یعنی تورا و جان مادر را؟
نگاهی کن‌ تو قد و قامت این دو دلاور را
به سر بستند یا زهرا به بازو نام حیدر را

یتیم امام حسن(ع)

گره ای در میان ابرو داشت
در دلش اضطرار عالم بود
هی به خود گفت می روم اما
گره دست عمه محکم بود..

ای جان زینب

خلوت شده دور و برت جانم فدایت
ای جان زینب، جان طفلانم فدایت
فرزند ها هستند بی شک جان مادر
من جان برایت هدیه آوردم برادر

یا زینب(س)

کوه از کمر خم می شود در پای زینب
پیدا نگردد واژه ای همتای زینب
مثل چکاچک های ناب ذولفقار است
هر خط به خط از خطبه ی غرای زینب
یک شهر ساکت می شود وقتی بخواهد

دکمه بازگشت به بالا