شعر شهادت حضرت زهرا

إذن عزا

هر چند گنهکار و شرمنده و گمراهیم
تا فاطمه(س) را داریم محبوبه درگاهیم

از آتش دوزخ ما داریم امان نامه
از معجزۂ نام پُر برکتش آگاهیم

مدافع حرمم

تا کی مدافع حرمم بین بستری
مادر، گمان کنم دوسه روزی است بهتری

مشغول کارِ خانه شدی بعد رفت و روب
شانه زدی به مویم و گفتی چه دختری

من ماندم و

من ماندم و حالا کبودی های چشمت
باید چگونه آب ریزم پای چشمت
از زخم های نیلی ات شرمنده هستم
مخصوصأ از این زخم های پای چشمت

نرو زهرا

نرو زهرا ناله منو ببین
بی تو غم شده با قلب من عجین

نرو زهرا که تو خیلی جوونی
تو خودت گفتی کنارم میمونی

بال و پرش سوخت

الله اکبر! فاطمه بال و پرش سوخت
جان مدینه سوخت و پیغمبرش سوخت

الله شد محصور در الّا و لابد
زهرا ولایت داشت پای حیدرش سوخت

ذره ذره سوخت

ذره ذره سوخت و خاکسترش را جمع کرد
از کنار شمع پروانه پرش را جمع کرد

بیشتر محض رضای خاطر آئینه بود
این دم آخر اگر که بسترش را جمع کرد

فریاد زنم حُب اش را

گفتن از فاطمه یک عمر زمان می خواهد
صاحبان سخن از کل جهان می خواهد

حقش این است که فریاد زنم حُب اش را
حب او واجب عینی است ، اذان می خواهد

صاحب عزا

تویی که یاور و منّای احمدی سلمان
چرا به گریه فتادی، مردّدی سلمان
بیا به داخل خانه، خوش آمدی سلمان
چه خوب شد که سری هم به ما زدی سلمان
درست آمده ای! خانه ی علی اینجاست
درست آمده ای! این گرفته رو زهراست

آیینه مهر خدا

دیگر نمی آید کسی مانند زهرا
ماندم که رب بنویسمش یا بنده؛زهرا

کامل ترین آیینه مهر خدا بود
گاهی محمد بود و گاهی مرتضی بود

علت خلق ماسوا

علت خلق ماسوا زهراست
ستر ناموس کبریا زهراست

بر چهله نشینی احمد
آنچه دادند در حرا زهراست

فاطمه جان

فاطمه جان! غصه ام را بسکه تنها میخوری
بین خانه بی هوا، از این و آن پا میخوری

چل نفر آماده با هیزم میان کوچه اند
پشت در که می روی حتماً به دعوا میخوری

همسر پهلو شکسته

آن کوچه تنگ بود و دلم تنگ تر ولی
سردرد من ز ضربه سیلی نبود و نیست
کی گفته رنگ چهره من فرق کرده است؟
این صورتم کبودی و نیلی نبود و نیست

دکمه بازگشت به بالا