اشعار شب سوم محرم

بابا نبودی رو سریم را کشیدند…

بابا نبودی رو سریم را کشیدند…
خیلی مرا بابا توی صحرا کشیدند
چشمم سیاهی رفت آن وقتی که دیدم
چندین نفر بر پهلوی من پا کشیدند

زنده هستم به امیدی که بیایی بابا

زنده هستم به امیدی که بیایی بابا

باز هم مرغ دلم گشته هوایی بابا

ذکر هر روز و شبم گشته کجایی بابا

شام یا کوفه و یا کرب و بلایی بابا

 

اگر که دلخوشی عمه را نیاوردی

اگر که دلخوشی عمه را نیاوردی

بگو برادر من را چرا نیاوردی؟

به وقت غارت خیمه عروسکم گم شد

عروسک من غمدیده را نیاوردی؟

شب ظلمانی ما را سحری در راه است

شب ظلمانی ما را سحری در راه است

عمه از حال و هوای دل من آگاه است

به امیدی که بیایی ز سفر منتظرم

تا بخواهی غم هجران رخت جانکاه است

شب ظلمانی

شب ظلمانی ما را سحری در راه است

عمه از حال و هوای دل من آگاه است

به امیدی که بیایی ز سفر منتظرم

تا بخواهی غم هجران رخت جانکاه است

زمین گیر

  زندههستم به امیدی که بیایی بابا

باز هم مرغ دلم گشته هوایی بابا

ذکر هر روز و شبم گشته کجایی بابا

شام یا کوفه و یا کرب و بلایی بابا

حاضرم

حاضرم پایِ سر ِ تو سر ِ خود را بدهم

جایِ پیراهن ِ تو معجر ِ خود را بدهم 

سر ِ بابایِ من و خِشت محال است عمه

عمه بگذار که اول پر ِ خود را بدهم…

 

رفتی سفر

رفتی سفر اصلا نگفتی دختر تو

دق می کند بعد از تو و آب آور تو

پای برهنه سر برهنه روی ناقه

منزل به منزل من به دنبال سر تو…

خار مغیلان

پایم حریف خار مغیلان نمیشود

دست شکسته یار گریبان نمیشود

گیسو نمانده تا که پریشان کنم ترا

آری , سر رقیه پریشان نمیشود

کتک زدند

بابا ببین که گوش مرا هم دریده اند

اینها ز زلف یار چرا دل بریده اند

در ظهر عشق ز فرط جفا مرا

از موی سر به پای شما می کشیده اند

 

گوشم دریده اند

گرمای عشق تو به دلم چنگ می زند

یک نانجیب بد به سرت سنگ می زند

نقاش عشق به بالای نیزه ها

با رنگ سرخ به رگت رنگ می زند

جسم لگد خورده

 

سری که بر سر نی باد را تکان میداد

ندید دخترکی را که داشت جان می داد

 

ندید دختر بیچاره را که در خیمه

به عمه جسم لگد خورده را نشان میداد

 

دکمه بازگشت به بالا