اشعار فراق امام زمان عج

این گریه ها

این گریه ها برای تو دریا نمیشود

چشمی برای دیدنتان وا نمیشود

حالا میان این همه و آشوب و واهمه

قلبی برای عشق تو پیدا نمیشود

قافله سالار

صبح وشب راهی بازارشدن می ارزد

یوسف فاطمه را یارشدن, می ارزد

باکلافی که شده بافته ازخون جگر

پیش تجارخریدارشدن, می ارزد

گرچه پیش از

گرچه پیشاز خواهش سائل عنایت می کند
گوشهچشمی هم کند آقا, کفایت می کند

اینگدا چیزی به غیر از اشک تقدیمش نکرد

شاهامّا باز لطفِ بی نهایت می کند

مسافر تنها

برگرد ای مسافر تنهای جاده هh

زیرا به دست توست تمام اراده ها

برگرد از سفر که ببینی به چشم خویش

تلخی روزگار همه خانواده ها

عاشقی

 

عاشقیدردسری بود نمیدانستیم
حاصلش خون جگری بود نمیدانستیم
پرگرفتیم ولی باز به دام افتادیم
شرط , بی بال و پری بود نمیدانستیم

آسمان از تو خبر داشت ولی ما از تو
سهممان بی خبری بود نمیدانستیم

آب و جاروی در خانه ما شاهد بود
از تو بر ما گذری بود نمیدانستیم

اینهمه چشم به راهی نگرانم کرده
عاشقی دردسری بود نمیدانستیم

 

 

 

 

بی تو در زندگیم

بی تو در زندگیم رنگ خدا نیست که نیست

بین عشّاق چو من بی سر و پا نیست که نیست

با غم دوری تو سوخته و ساخته ام

اثری از چه در این سوز و نوا نیست که نیست

آقا چقدر قدم قدم می آیی؟

آقا چقدر قدم قدم می آیی؟
با ثانیه ها رقم رقم می آیی
تکرار مکررات شاعر این است
آهسته تر از اشک قلم می آیی
نه… جوهر من تمام شد یعنی من

به یک نگاه تو

به یک نگاه تو بیمار می شود دل من

به یک کرشمه گرفتار می شود دل من

برای درک حضور تو ای گل نرگس

همیشه راهی گلزار می شود دل من

به یک نگاه تو بیمار می شود دل من

به یک نگاه تو بیمار می شود دل من

به یک کرشمه گرفتار می شود دل من

برای درک حضور تو ای گل نرگس

همیشه راهی گلزار می شود دل من

سر سال است

سر سال است بیا کیسهی مارا پر کن

کاسه ی چشم من ازروضه ی زهرا پر کن

جای خالی مرا در حرمتای مولا

به دو دستان یداللهیسقا پر کن

ماهم گدائیم

آقابه ماهم سربزن ماهم گدائیم
دراین بیابان گم شدیم اصلاً کجائیم؟

ساعات عمر

ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت‏
دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت

دکمه بازگشت به بالا