شعر شام غریبان

سالار زینب

ای روزگار دیدی احوال مضطرم را
دارم به سینه دیگر داغ برادرم را

خندیده هر غریبه بر گریه های زینب
پنهان کنم ز لشکر این دیده ی ترم را

وای زینب(س)

هر قدر خوردم کتک یک لحظه چشمم تر نشد
هیچ‌کس مانند من با غم مصمم تر نشد

تکه‌های خیمه‌ها را جای معجر می‌برم
بیش از این چیزی برای ما فراهم‌تر نشد

شام هجران

چشم خود واکن ببین ما را پریشان یا حسین
در میان آتش این شام هجران یا حسین

سوختن در پای تو رسم من است اما بگو
در چه آیین رسم باشد خیمه سوزان یا حسین

سالار زینب

ای تشنه ای که شرح غمت در بیان نبود
مارا به سخت جانی خود این گمان نبود

ناراحتم زیاد نماندم کنار تو
شمر آمد و برای نشستن زمان نبود

عصر عاشورا

عصر عاشورا دل اهل ولا آتش گرفت
خیمگاه و چادر آل عبا آتش گرقت

سنگ بر پیشانی شاه شهیدان میزدند
طاق ابروها شکست و کبریا آتش گرفت

سالار زینب

تو را به غارت و غوغا سپردم و رفتم
به اشک دیده ی زهرا سپردم و رفتم

برای بردن عمامه ی تو دعوا شد
تورا به آن همه دعوا سپردم و رفتم

بغض گلو و اشک یتیم

بعد از تو شور شام غریبان برای من
بغض گلو و اشک یتیمان برای من

شمشیر و تیر و نیزه و خنجر برای تو
در قتلگاه پیکر بی جان برای من

خداحافظ حسین

بسته ام بارِ سفر را پس خداحافظ حسین
می برند این خون جگر را پس خداحافظ حسین

در دو زانویم نمانده قوّتی ، دلواپسم
می کِشم دردِ کمر را پس خداحافظ حسین

جسم صد چاک حسینم

دردل صحرا گلم بی پیروهن افتاده است

جسم صد چاک حسینم بی کفن افتاده است

زینت دوش نبی!! باور ندارم اینچنین

زیر کوهی تیغ و نیزه پاره تن افتاده است

اخیه الیه

تن ناشناس بود صدا آشنا ولی
آری حسین بود سر از تن جدا ولی

یک کشته هم شبیه تن زخمی اش نبود
سر را بریده بود عدو از قفا ولی

سالار زینب

صبح من رفت و مرا انچه که باقیست شب است
سر تو ذبح شد و اینکه نمردم عجب است

آنقدر خار فرو رفته به پایم که نگو
اصلا انگار که این دشت پر از بولهب است

مردی غریب مانده

این بغض و کینه از طمع سکه و زر است
یا زخم‌های کهنه صفین و خیبر است؟

باور نمی کنم که نوشتند راویان
زینب میان لشکر بیگانه مضطر است

دکمه بازگشت به بالا