شعر عصر عاشورا و شام غريبان

سالار زینب

تو را به غارت و غوغا سپردم و رفتم
به اشک دیده ی زهرا سپردم و رفتم

برای بردن عمامه ی تو دعوا شد
تورا به آن همه دعوا سپردم و رفتم

هزار و نهصد و پنجاه زخم جسم تورا
به آه و زاری طاها سپردم و رفتم

گلوی خشک و لب تشنه سپاه تو را
به آه و حسرت دریا سپردم و رفتم

عزیز مادرم ازبس که قطعه قطعه شدی
تورا به سینه ی صحرا سپردم و رفتم

تو ماندی و تن خونی و پیکر درهم
تورا به اکبر و سقا سپردم و رفتم

کنار جسم تو جبریل بال و پر میزد
تو را به عالم بالا سپردم و رفتم

تو را که میوه قلب علی و فاطمه ای
غریب و بی کس و تنها سپردم و رفتم

پس ازتو اهل حرم بی قرار و مضطر شد
تو را به روضه و نجوا سپردم و رفتم

به زور سیلی و سرنیزه می روم اما
تو را به اشک و تمنا سپردم و رفتم

کنار شمر و سنان رفتم از کنار تنت
تو را به نیزه ی اعدا سپردم و رفتم

دلم کنار تو جا ماند و می روم تا شام
تو را به این دل شیدا سپردم و رفتم

تویی که خون خدایی خدا نگهدارت
تو را به خالق یکتا سپردم و رفتم

سعید مرادی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا