شعر عصر عاشورا و شام غريبان

وای زینب(س)

هر قدر خوردم کتک یک لحظه چشمم تر نشد
هیچ‌کس مانند من با غم مصمم تر نشد

تکه‌های خیمه‌ها را جای معجر می‌برم
بیش از این چیزی برای ما فراهم‌تر نشد

بچه‌ها در بوته‌ها و دختران در شعله‌ها
چشمِ نامردان ولی یک لحظه از غم تر نشد

خیمه‌ها غارت شدند و گوش‌ها پاره ولی
یورشِ این قوم بر طفلان تو کمتر نشد

باز آتش بهتر از نامحرمانِ وحشی است
مثل آتش هیچ‌کس اینقدر محرم‌تر نشد

بی تعادل بودنِ تو کار دستم می‌دهد
هرچه می‌کردند سر بر نیزه محکم‌تر نشد

تا نیافتی بازهم بر نیزه‌ات کوبیدنت
هیچ دردی مثل این پیشم مجسم‌تر نشد

روی نیزه نیست عباسم سرش آویخته
خواستم بوسم گلویش ساقه‌اش خم‌تر نشد

زیر پای این قبایل چند ساعت بوده‌ای
اکبرت هم از تو حتی نامنظم‌تر نشد

نه لباسی داری و نه سر نه حلقی نه تنی
هیچکس مانند تو اینقدر مبهم‌تر نشد

خوب شد قبل هجوم اسب سر را برده‌اند
خوب شد این سر از اینکه هست درهم‌تر نشد

 حسن لطفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا