شعر شهادت امام رضا

بیا جواد که بابایت از توان افتاد

امان نداد مرا این غم و به جان افتاد

میان سینه ام این درد بی امان افتاد

به راه روی زمین می نشینم و خیزم

نمانده چاره که آتش به استخوان افتاد

آقا چرا عبا به سرخود کشیده ای !؟

 مانند مادرت شده ای, قد خمیده ای!

 آقا چرا عبا به سرخود کشیده ای !؟

 با درد کهنه ای به نظر راه می روی!؟

 مانند مادرت چقدر راه می روی!

بس که این زهر جفا

بس که این زهر جفا با جگرم غوغا داشت

پاره هاى دل من ناله ى یا زهرا داشت

دل سوزان مرا جز عطشم یاد نبود

گوشه ى حجره ى در بسته دلم غوغا داشت

نزدیک است

در کنار تو وجودم بخدا نزدیک است

هرکه نزدیک رضا شد بخدا نزدیک است

تو خودت حافظ من باش به یغما نروم

دام ابلیس به من در همه جا نزدیک است

ابری سیاه,

ابری سیاه, چشم ترش را گرفته بود

زهری توان مختصرش را گرفته بود

معلوم بود از وَجَناتش که رفتنی است

یعنی که رُخصت سفرش را گرفته بود

دکمه بازگشت به بالا