شعر شهادت امام رضا (ع)

اشکِ روان

زهری که سوزانده تمامِ پیکرم را
خاکستری کرده همه بال و پرم را

یک آشنایی هم در این غربت ندارم
تا که گذارد روی دامانش سرم را

حتّی جوادم نیست با دستش بگیرد
اشکِ روان گردیده از چشمِ ترم را

می خواستم این لحظه ی آخر ببینم
یک بارِ دیگر روی ماهِ خواهرم را

با صورتم خوردم زمین بر خاک‌ کوچه
هر بار می خواندم به ناله مادرم را

امّا طناب اینجا به دستانم نبستند
مردی نزد سیلی کنارم همسرم را

هیزم نیاوردند پُشتِ خانه ی من
اینجا نسوزاندند دیوار و درم را

از زهر پیچیدم به خود بر خاکِ حُجره
دیگر نپیچیدند دَرهم حنجرم را

عمّامه ام مانده، عبا مانده، کسی نیست
تا که بَرَد پیراهن و انگشترم را

آتش گرفتم، سوختم، امّا ندیدم
پای برهنه، بینِ آتش، دخترم را

پلکم شده مجروح، از وقتی شنیدم…
…آن ماجرای غارتِ اهلِ حرم را

 رضا رسول زاده

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا