شعر شهادت امام رضا (ع)

یابن‌الشبیب

یابن‌الشبیب عمه‌ی ما راه دور رفت
می‌خواست قتلگاه بماند به زور رفت

آتش گرفت چادرش اما کسی ندید
پنجاه و پنج سال قدش را کسی ندید

پنجاه و پنج سال  بدون غمی نبود
تا آن زمان مقابل نامحرمی نبود

پنجاه و پنج سال پرش را گرفته‌اند
مردانِ خانه دور و برش را گرفته‌اند

یابن‌الشبیب عمه‌ی ما احترام داشت
چندین امام زاده و چندین امام داشت

پیش بزرگ قافله فریاد می‌زدند
یابن‌الشبیب بر سرِ او داد می‌زدند

داغی کمر شکن کمرش را شکسته بود
یک نیزه‌ی بلند سرش را شکسته بود

یابن‌الشبیب بسکه زمین خورد جان نداشت
می‌خواست راه علقمه گیرد توان نداشت

یابن‌الشبیب دختر دلگیر را زدند
پنجاه و پنج ساله زنی پیر را …

اما رُباب زخم پَرَش را گرفته بود
از بسکه درد داشت سرش را گرفته بود

یابن‌الشبیب آتش خیمه امان  نداد
فرصت به روی زخمی دختران نداد

از پیش نیزه‌های شکسته عبور کرد
او را به دست‌های خودش جمع و جور کرد

او را به ریگ‌های پریشان سپرد و رفت
او را به آفتاب بیابان سپرد و رفت

او را به مردمان دهاتی سپرد و رفت..‌‌..

حسن لطفی

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا