شعر مرثیه

دل شکسته آمدم

دل شکسته آمدم ای یار..تحویلم بگیر
خسته ام بدجور ای غمخوار تحویلم بگیر

خواب می دیدم پیاده می روم کرببلا..
ظاهراً حالا شدم بیدار…تحویلم بگیر

عشق شیرینم

دوباره زمزمهٔ راهیانِ نور شده
و باز دست گدا تا حرم چه دور شده

دلم عجیب زند شور ، عشق شیرینم
دوباره حاصل این چشم ، اشک شور شده

حسین من

آه از روزی که از این روضه ها دورم کنند
یا زبانم لال از شال عزا دورم کنند

زندگی یعنی محرم زندگی یعنی حسین
مرگ من روزی ست که از کربلا دورم کنند

سالار زینب

بعد از تو چهل مرتبه طوفان دیدم
من زلف تو را به نی پریشان دیدم
سرسبزی کوفه را بیابان دیدم
والله که سختی فراوان دیدم
گفتم که فراق را نبینم دیدم
آمد به سرم از آنچه می ترسیدم

تمام محرم

بر داغ تو تمام محرم گریستم
بسیار بود این غم و من کم گریستم

بر زخمهای تو همه عالم گریستند
من هم دوباره با همه عالم گریستم

ذوالجناح آمد

ذوالجناح آمد ولی با خود سوارش را نداشت
بی قرار بی قرار آمد ،قرارش را نداشت

سالها پا در رکاب حضرت خورشید بود
بر رکاب اما سوار کهنه کارش را نداشت

جاده محبوب

بر سر جاده محبوب تمنا بگذار
پشت درهای کرم دست تقاضا بگذار

آنکه سجاده نشین است به جایی نرسد
دل به دریا بزن و پای به صحرا بگذار

واویلا

يك نفر روى خاك ها بود و
صدنفر فكر غارت از اويند
چيست جرمش؟

عليست بابايش
همه فكر غرامت از اويند

باور نمی کنم

باور نمی کنم سر نیزه سرت بود
این تکه پاره ها به زمین پیکرت بود

باید کفن به وسعت صحرا کنم تو را
هر جا نظر کنم بدن اطهرت بود

یا زینب

از آن جمع مکسر در حرم لشگر درآوردم
دمار از روزگار دشمن کافر در آوردم

به زلف رفته در دستان قاتل می خورم سوگند
خودم از دست و پای دخترت زیور درآوردم

لب تشنه‌بود

استاده بود لحظه ولی آخرش گذشت

وقتی که زینب از همه ی باورش گذشت

سر‌زد به عمق فاجعه تا زنده بیندش

از فکر و‌ذکر معجر خود خواهرش گذشت

بی قرار بی قرار

ذوالجناح آمد ولی با خود سوارش را نداشت
بی قرار بی قرار آمد ،قرارش را نداشت

سالها پا در رکاب حضرت خورشید بود
بر رکاب اما سوار کهنه کارش را نداشت

دکمه بازگشت به بالا