شعر شهادت حضرت رقيه (س)

غمت ویرانه کرده

غمت ویرانه کرده

غمت ویرانه کرده مامنم را آشیانم را
هزاران بار حس کرده لبم بعد از تو جانم را

من از تو آب می خواهم به وقت تشنگی اما
به دست شمر خون پر می کند حجم دهانم را

تو باید چاره ی زلف پریشانم کنی یا زجر؟؟
که می چرخاند هر شب بین دستش گیسوانم را

نشد تا نشکند زیر هجوم تند شلاقش
اگر افتاده دستم دور گردن استخوانم را…

جهاز دخترانش جور شد هنگامه ی غارت
همانی که به طعنه می دهد هر روز نانم را

ندیدم چوب را اما صدایت قطع شد ناگاه
نگاه عمه ام ٱورد سمت تو گمانم را

ترک های لبت از زخم هایم بیشتر گشته
چرا دادی به دست خیزران سهم لبانم را

زکفر خیزران دندان سالم در دهانت نیست
مپرس از من کجا گم کرده ام طرز بیانم را

شراب از آیه های زخمی قرآن من جاریست
چگونه در کفم امشب نگه دارم عنانم را

سه سالی، امتحانی زندگی کردم به عشق تو
بیا پس می دهم پیش تو امشب امتحانم را

حسین واعظی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا