پیش تو از هرحرکتم شرمنده ام
از خُلق و خوی و خصلتم شرمنده ام
تو باز راهم دادی و بدتر شدم
از اینکه دادی فرصتم شرمنده ام
پیش تو از هرحرکتم شرمنده ام
از خُلق و خوی و خصلتم شرمنده ام
تو باز راهم دادی و بدتر شدم
از اینکه دادی فرصتم شرمنده ام
بگذارید بر احوال خودم گریه کنم
بر سیه کاری اعمال خودم گریه کنم
فعل و قولم همه بی مورد و مردود بود
جای آنست بر افعال خودم گریه کنم
گــرفــتـــه ایـــم بــهــانــه بــرای مـاه مبـارک
بــرای لـــذت و حــــال و هــــوای مـاه مبـارک
بــرای لـحظـه بـه لـحظـه ثواب روز و شـب آن
بــرای نـغـمــه ی هـــر ربــنــــای مـاه مبـارک
آمدم تا که از این وضع نجاتم بدهی
از عذابت برَهانی و براتم بدهی
تو غَنی هستی و من از همه محتاج ترم
مستحق نیستم آیا که زکاتم بدهی؟
شب ها که گرم اشک و مناجات می شویم
قدری شبیه مادر سادات می شویم
از نور فاطمه به سحر فیض می بریم
تا معتکف به کنج خرابات می شویم
ای بنده بیا ساکن میخانه ما باش
ما شمع تو گردیم وتو پروانه ما باش
تا چند خوری باده ز پیمانه اغیار
پیمان بشکن طالب پیمانه ما باش
از سر هم نفسی با دو نفس آلوده
گشتم آغشته ی عصیان و سپس آلوده
مرغ باغ ملکوتم که به مرداب گناه
پر و بالم شده چون بال مگس آلوده
دوباره سفره ی اشک است و فیض ماه خودم
دوباره نیمه شبی و بساط آه خودم
رسیدم اول کاری که معترف بشوم
نشان به کس ندهم نامه ی سیاه خودم
شب ها که گرم اشک و مناجات می شویم
قدری شبیه مادر سادات می شویم
از نور فاطمه به سحر فیض می بریم
تا معتکف به کنج خرابات می شویم
یا رب خودت مواظب شاه غریب باش
او را ولی و ناصر و کهف و حبیب باش
ما زخم می زنیم به او با گناهمان
یا رب خودت به زخم دل او طبیب باش
ای آشنای عبد گنهکار یا مجیر
مشکل گشای هرچه گرفتار یا مجیر
از من تمام عمر گنه دیدی و گنه
شرمنده ام از این همه تکرار یا مجیر
در ضیافت کده ات باز مرا جا دادی
سفره انداختی و اذن «بفرما» دادی
دیده وا کردم و دیدم که در آغوش توام
مثل یک مادر دلسوز به من جا دادی