شعر مناجات با خدا

خدایا رو سیاهم

الهی بنده ای گم کرده راهم

بده راهم که سر تا پا گناهم

الهی بی پناهان را پناهی

پناهم ده پناهم ده پناهم

دل جمع

دل بدهتا که جان دهند ترا

گریهکن تا امان دهند ترا

سنگ دلرا نصیب نیست زروح

آب شوتا روان دهند ترا

لکَ لبّیک خدا

ماه رحمت شده پیدا لکَ لبّیک خدا

«استجابت» شده معنا لکَ لبّیک خدا

 

ماه ها در پی ماه رمضانت بودیم

شد روا حاجت ماها لکَ لبّیک خدا

 

دل ناپاک

ما که لبریز غم و غصه و آهیم هنوز 

رمضان آمده و غرق گناهیم هنوز

رانده از عالم و آدم شده ایم آقا جان 

بی کس و خسته و بی پشت و پناهیم هنوز

خجلم

باز هم سفره ات شده و پهن و

سرسفره گدای تو آمد

به سرایت کریم بنده نواز

بنده ی پر خطای تو آمد

گناهکار آمد

شب شد و ناله های طفلانه

کار این عبد بی پناه شده

طلب بخشش از تو یا الله

حرف مسکین رو سیاه شده

دعای سحر

یا رب دوباره وقت دعای سحر شده

این دل برای بزم دعا مفتخر شده

«اُدعونی استجب لکم» تو خدای من

بر من بشارتی است که وقت نظر شده

اسیر سفره افطار

وقتی اسیر سفره افطار  می شوم

غافل زطعم جلوه دلدار می شوم

بعد از اذان مغرب و یک روز روزه دار

پر تا گلو شبیه یک انبار میشوم

عمل

 

عمل, به دفتر ما گر به قدر کاهی هست

بر آستانه عفوت همیشه راهی هست

به رغم عادت مردم درت به شب باز است

چرا که بر در این خانه رو سیاهی هست

غصه‌ی نان و دنیا

 

شده غصه‌ی نان و دنیای ما

حجاب میان حبیب و مُحِبّ

توکل نکردیم بر او که گفت:

«وَ یَرزُقهُ مِن حَیثُ لا یَحتَسِب»

حب دنیا

 

دیدی آخر حب دنیا دستو پایم را گرفت

رفته رفته دل ربود ازمن  خدایم را گرفت

چشمه ی اشکم نمی جوشدچرا علت ز چیست؟

من چه کردم که خداحال بکایم را گرفت

آخر عمری

 

دیدیای دل آخر عمری چه شیطانی شدی

 در میان نفس خود ماندی و زندانی شدی

 بی دعا و بی سحرها و مناجات و دعا

 بی خیال رفتن شب های طولانی شدی

دکمه بازگشت به بالا