شهادت حضرت رقیه

از پای همه خار کشیده

هم موی مرا شمر به اصرار کشیده
هم گوش مرا زجر به اجبار کشیده

چون مادر تو گونه ی من موقع سیلی
از دست گذر کرده به دیوار کشیده

عمه گرفته چشم مرا

دستی به چشمهای ترم خورد بی هوا
سر نیزه ای به بال و پرم خورد بی هوا

از جانب یهود ببین پاره های سنگ
از چند زاویه به سرم خورد بی هوا

پاهایم آبله زده بابا

باید که شرح داد خرابات طور را
پای تو ریخت زمزم اشک طهور را

باید که شست زلف تو را با گلاب ناب
چون راهبی که درک نموده حضور را

شبی در خواب دیدم

شبی در خواب دیدم روزی نوکر زیارت بود
از اقبال خوشم کرببلا اینبار قسمت بود

پیاده راه افتاده به سمت شاه میرفتم
برای این گدا کرببلا رفتن سعادت بود

یه باغچه گُل با ساقه ی شکسته
خرابه و مخدرات خسته
بعد تو ما یه روز خوش ندیدیم
قسم به هر نافله ی نشسته

ای وای

ای وای اگر موی سرت سوخته باشد
در آتش خیمه جگرت سوخته باشد

سخت است که فریاد زنی در دل آتش
چون حنجره ی نوحه گرت سوخته باشد

جانم به قربان شما

آمدی جانم به قربان شما بابای من
مهربان ساکن بر نیزه ها بابای من
چه عجب که نیزه ها دست از سرت برداشتند
نازنینم تو کجا اینجا کجا؟ بابای من

گفتم نزن

گفتم نزن افتادم از پا باز هم زد
او را قسم دادم به زهرا باز هم زد
کودک زدن دارد مگر،صد بار گفتم
من که ندارم با تو دعوا باز هم زد

گلزار حرم

دیگر به گلزار حرم نیلوفری نیست
در بین آیات غریبت کوثری نیست

منزل به منزل رفتم و فهمیده ام که –
از چشم نامحرم نگاه بدتری نیست

بيا عمه كمك كن

نمانده ذره اي حتي به جسم خسته جان اصلأ
نه ماند از شدت لكنت مرا شرح بيان اصلأ

بيا عمه كمك كن راس بابا را بده دستم
نمانده در تن رنجور و بيمارم توان اصلأ

یه دختری

میریزه اشکام دونه دونه
آهسته آهسته رو گونه
یه دردی دارم توی سینه
دردی که هیشکی نمیدونه

بابا حسین(ع)

سرت به دامنم اينبار مثل قبل نشد
هنوز لحظه‌ی ديدار مثل قبل نشد

تو آمدی كه من آرام تر شوم نشدم
دل شكسته‌ام انگار مثل قبل نشد

دکمه بازگشت به بالا